اینجا ..

نو شدن زمان می برد ..

اینجا ..

نو شدن زمان می برد ..

اینجا ..

از آنجا شروع شد که من گفتم:
من اینجا -یعنی توی این فضای مجازی-
بیشتر خودم هستم ..
و شنیدم:
خب خودتان را عوض کنید،
خودی که به درد خدا نخورد، بی خود است ..
گفت خودش را می گوید اما ..
من را می گفت.
و از آن روز این قصه آغاز شده است
و این داستان ادامه دارد ..

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۹ ب.ظ

آخرین مادربزرگ ..

یک چیزی توی این رفتنت بیشتر از همه آزارم می دهد..
دیدن و شنیدن آدمهایی ک حالا نشسته اند و خاطراتت را تعریف می کنند و نبودنت را گاهی خیلی هم سوزناک می گریند..
اما کاش نمیدانستم خیلی هایشان مثال همانها هستند ک بچه ها را دوست دارند ولی فقط وقتی می خندند.. قربان صدقه می روندشان ولی فقط وقتی شیرین کاری می کنند.. محکم بغلشان می کنند و ماچ های آبدار هم نثارشان می کنند ولی فقط وقتی حرفهای شیرین بزنند و بخندانندشان.. آی از وقتی ک بچه گرسنه باشد و بهانه گیری کند.. یا کثیف کرده باشد و گریه کند .. یا مریض باشد و ناله امانش را بریده باشد .. کنار می کشند و عارشان می آید از همین سرگرم کننده و دوست داشتنیِ چند لحظه پیش با همان علاقه نگهداری کنند و الخ .. اگر بتوانند کلا خودشان را می کشند کنار و از دور دعا می کنند.. اگر از بخت بد موقعیت مجبورشان کند ک باشند ب هر ترتیبی سعی می کنند در بروند از زیر سختی ماجرا و حتا آنها ک آستین بالا می زنند و انصاقا باری از روی دوش برمی دارند و کمک حال می شوند وقتی ک از حد بگذرد غر زدن ها و کراهت هایشان خراب میکند این همه زحمت را ..
بعضی حرفها گفتن ندارد عزیز دلم.. همیشه دلت میخواست همه خوب باشند و راضی از زندگی هایشان.. گفتن از نامردی بعضی ها فقط شعله می کشد ب اختلاف ها .. آنهم وقتی کار از کار گذشته و ما را توی این دنیای نکبت زده گذاشته ای و رفته ای .. آنهم وقتی فقط حسرت گرفتن دست هات و پانسمان زخم هات و خم و راست شدن برایت مانده ب دلم ..
تنها دیدن زار زدن این آدمها آزارم می دهد ک می سپارمشان ب خدا ..
و شاید امید دارم از آن طرف ها برای حال آشفته ی این کمترین آرامش و گشایشی طلب کنی .. شاید بیشتر بشنوند تو را ..
عین. کاف.