اینجا ..

نو شدن زمان می برد ..

اینجا ..

نو شدن زمان می برد ..

اینجا ..

از آنجا شروع شد که من گفتم:
من اینجا -یعنی توی این فضای مجازی-
بیشتر خودم هستم ..
و شنیدم:
خب خودتان را عوض کنید،
خودی که به درد خدا نخورد، بی خود است ..
گفت خودش را می گوید اما ..
من را می گفت.
و از آن روز این قصه آغاز شده است
و این داستان ادامه دارد ..

۳ مطلب با موضوع «یقینی ـــات ..» ثبت شده است

شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۱۵ ب.ظ

خیلی دوور ..

سالها فاصله دارم؟ قرن ها فاصله دارم از ایده آل هام ..

از روزی 4 ساعت خوابیدن و 20 ساعت کار کردن و فکر کردن ..

از تلف نکردن حتی یک دقیقه ام ..

از آرزوی محاسبه کردن خودم قبل از خواب و نوشتن بزرگترین گناهم که چیزی شبیه این باشد:

"امروز 10 دقیقه حواسم به تو نبود .. 10 دقیقه وقتم را کشتم .. "

شب ها که دور هم جمع می شویم و شمرده شمرده معراج السعاده میخواند برایمان ..

بیشتر به عمق فاجعه پی می برم .. به اینکه از ایده آل های تو هم .. سالها  فاصله دارم .. قرن ها ..            

 

با تمام این حرفها هر شب هنوز به خیال و امید این می خوابم که فردا مثل امروز نیست .. فردا من کسی هستم که فقط به ایده آل هاش فکر می کند و کار می کند .. به ایده آل های تو .. حتی اگر فردا شب هم از محاسبه کردن خودم شرمنده شوم  و باز هم سرافکنده شوم .. فکر این ایده آل ها و آرزوها رها نمی کنند مرا .. باز به فردا فکر می کنم .. خوب یا بدش را نمی دانم ..  تکرار زندگی ما هم اینگونه هاست .. فرق من ٬ شاید هم زجر من بیشتر این باشد که می دانم چه باید کرد .. فهمیده ام کدام راه را باید دوید .. کدام مقصد ارزش جان دادن دارد اما .. اما زنجیر دست و پاهام هنوز سنگین تر از این حرفهاست ..

اما شما ! .. شما که دست و بالتان رها تر است ..  بسم الله!

 

عین. کاف.
چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۴۷ ب.ظ

تلخ حقیقتی ستــــــــــــ ..

آنقدر درگیر فلسفه و منطق و اثبات و ادله ی عقلی و بندرت نقلی  می شویم ..

که رقّت قلبم را وقتی روبروی بارگاهش می ایستم و اذن دخول می خوانم  فراموش می کنم ..

یعنی این را خودم نفهمیده بودم .. این را وقتی یادم انداختی که وقت ِ جوشن خواندن دیگران و اشک ها و راز و نیازهایشان ما داشتیم از امکان تشکیک توی فلان حکم و دلیل نپذیرفتن توجیهات فلان آقا در برابر فلان شبهه بحث می کردیم فهمیدم ..

من حس می کنم حتی حرف زدن از این اتفاق دوست نداشتنی هم خوب نیست ..

دلم یقین می خواهد .. ایمان قلبی .. شور با شعور .. و خیلی چیزهای دیگر ..

عین. کاف.
سه شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۰، ۰۲:۰۸ ب.ظ

آفرین! بگوو : بـــجّــَـهــَــنّـــمــــ

 

تنها دردت اینست : طوری قضاوتت کنند که "تو" نباشی ..

حتی همین را هم باید به کلی بیخیال شد چراکه نه توانش هست و نه وقت آنکه همه ی آدمها را توجیه کنیم که "ببین! اینی که فک میکنی نیست بقّرآن!" .. البته که آنها هم الاف نیستند که من زرت و زرت بروم بگویم"ببین! اینه ماجرا!"  .. القصه همه دوست داریم بیشتر قضاوت کنیم و حوصله ی "شنیدنمان" سالهاست که ته کشیده ..

یعنی اگر میخواهی راه خودت  -که به آن مطمئن تری تا باقی راهها- را بروی بی که هی سست شوی و گمان کنی که "وای حالا چی فک می کنن .."  انصافاً باید یاد بگیری خیلی جاها بگویی "بجّهنّمم!!"

.

.

عین. کاف.