اینجا ..

نو شدن زمان می برد ..

اینجا ..

نو شدن زمان می برد ..

اینجا ..

از آنجا شروع شد که من گفتم:
من اینجا -یعنی توی این فضای مجازی-
بیشتر خودم هستم ..
و شنیدم:
خب خودتان را عوض کنید،
خودی که به درد خدا نخورد، بی خود است ..
گفت خودش را می گوید اما ..
من را می گفت.
و از آن روز این قصه آغاز شده است
و این داستان ادامه دارد ..

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

سه شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۰، ۰۲:۰۸ ب.ظ

آفرین! بگوو : بـــجّــَـهــَــنّـــمــــ

 

تنها دردت اینست : طوری قضاوتت کنند که "تو" نباشی ..

حتی همین را هم باید به کلی بیخیال شد چراکه نه توانش هست و نه وقت آنکه همه ی آدمها را توجیه کنیم که "ببین! اینی که فک میکنی نیست بقّرآن!" .. البته که آنها هم الاف نیستند که من زرت و زرت بروم بگویم"ببین! اینه ماجرا!"  .. القصه همه دوست داریم بیشتر قضاوت کنیم و حوصله ی "شنیدنمان" سالهاست که ته کشیده ..

یعنی اگر میخواهی راه خودت  -که به آن مطمئن تری تا باقی راهها- را بروی بی که هی سست شوی و گمان کنی که "وای حالا چی فک می کنن .."  انصافاً باید یاد بگیری خیلی جاها بگویی "بجّهنّمم!!"

.

.

عین. کاف.
يكشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۰، ۰۷:۴۴ ب.ظ

آره .. عین فیلما ..

.

.

میگم ببین امتحانا واسه من تموم شده س .. بگو بابا .. بگو ..

 

میگه : واقعاً؟

میگم : آره بابا .. بگو .. و همچنان خودمو مشغول پبدا کردن فایل هام میکنم ..

 

میگه: خب ..

من دارم می رم ..

.

.

.

 

 

 

سر جام خشکم میزنه ..

 

اینکه بگم نشنیدم و دوباره بگو فایده نداره .. چون شنیدم .. و همونی بود که می ترسیدم بگه ..

انگار منتظر بود عکس العمل منو ببینه .. همش تو چند لحظه ی کوتاه سکوت و ..

گفتم :

- مّــی دونستم اینو میگی ..

 

بعد انگار که از خودم انتظار یه دل سیر گریستن رو دارم لب تاپ ُ از رو پام هل میدم رو فرش .. عینکمو درمیارم که خیس نشه .. میندازمش رو لب تاپ .. بعد تو چی کار میکنی؟ میگی: اَاَ.. عین فیلما .. بعد ادای عینک دراوردن منو درمیاری و می خندی .. هی می خندی ..

 

عین. کاف.
يكشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۰، ۰۸:۲۵ ب.ظ

..

 

انگار کن که این روزها نبوده اند هیچـــــــــــ

 

عین. کاف.