راه افتادند سمت کربلای شما -پیاده- ..
..
اینجا یکی تشخیص انواع تومورها و بدخیمی ها را حفظ می کند .. یکی انواع باکتری های باسیل گرم منفی ..
یکی نشسته این گوشه از دست دل ریش ریش شده اش توی سرخودش می زند و در به در دنبال برگرداندن تکه تکه هاش است که هر کدام یکجایی گیر کرده اند و بعضی اما کنده نمی شوند که نمی شوند ..
و خیلی ها این وسط راه افتاده اند سمت شما - پیاده- ..
شاید از همین توبه شکستن* های بی اندازه ست که نگاه خاصتان را نداریم .. شاید هم راست بگویند و تا بحال "واقعا"نخواسته ام که نشده .. نخواسته ام که آنجا نیستم .. که پیاده نشده ام و راه نیفتاده ام سمت شما .. که اینجا نشسته ام وسط جزوه های پهن شده ی توی اتاق خوابگاه و خسته ی خسته ی خسته .. ازین همه مجبور بودن ها و این همه محروم بودن ها و این همه دلتنگی ها ، نهایت کاری که میکنم این است که تلویزیون را روشن کنم و به پیاده های سمت کربلای شما زل بزنم .. و زل بزنم و حس بدبختی کنم که اینجا نشسته ام .. و راه نیفتاده ام سمت شما - پیاده- ..
ز بس شکسته توبه را دلم میان موج ها ..
شکسته قایق دعا، نمی برد به ساحلم .. .. ..
نمی برد
نمی برد
نمی برد
نمی برد به ساحلم ..