یکی از فان تزی هام : )
یکی از فانتزی هام* این است ک یک شب کشیک خسته استاجری توی محوطه بیمارستان دست ب سینه نشسته باشم و مثل همان شب با "ف" یک موسیقی لایتی گذاشته ام و ب دووور نگاه میکنم.. با صدای ویبره از جیب روپوشم گوشی را بیرون بیاورم ک تو باشی .. ک بگویم : کاش اینجا بودی واقعا .. ک بگویی: اینجام واقعا.. بعد چند لحظه دستی از پشت روی شانه ام باشد .. بعد از جا بپرم و ..
خانه ی من و "ف" همین دو کوچه بالاتر است.. زنگ میزنم ک چای و بذار مهمون ویژه دارم .. فقط میدویم ک وسایل را از رختکن برداریم همینطوری با روپوش از بیمارستان بیرون می زنیم .. صدای نگهبان از پشت سر می آید ک داد میکشد: خانوم! با روپوش کجا میرین؟! و من مثل همیشه توی دلم داد بزنم ب شما چ واقعا؟!! ..
و هی تا صبح بگویم مگه مرام تو واقعن!!
و آنشب جز عمرم حساب نشود ..
*بعد از فانتزی اولم ک میخاهم یکروز صبح بیدار شوم.. مادر روی سرم باشد ک : کتاب زیست هاتو برات آوردن.. آنوقت یکی از گره های زندگی من باز شود ک فقط اینها کجا بودند تا حالا .. آنهم دقیقا وقتی بشدت لازمشان دارم برای کلاس هام و صرفه جویی چند برابر وقتم میشود اگر باشند .. .. ک نیستند .. ..