جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۶ ب.ظ
دبیرستانی درونم.. !
گاهی فکر میکنم توی این 4سال فاصله ای ک بین من و "دبیرستانی درونم" افتاده چندبار دکمه عقلم را بیاد آن روزها خاموش کرده ام؟! شاید به ده بار نرسد و ب آن روزها ک اگر ماهی چندبار نمیشد روزگارم نمی گذشت..
و من هنوز نمی دانم ک مثلن در جایگاه یک مشاور کنکور دقیقا چ باید بکنم؟ همان حرفها و نصیحت های تکراری و بکن نکن های روانی کننده ای ک خودم را همیشه فراری میداد.. ؟ یا گفتن و گفتن از تجربه های دبیرستانی خودم ک چطور یکجاهایی زمینم زدند و یکجاهایی بالاخره خودم را بیرون کشیدم ازین کودکی آمیخته ب توهم بزرگسالی !!
..
اینها را ک مینویسم خواب نیمه شب بر من مستولی گشته است و اینترنت گوشی -این تنها ابزار تکنولوژی فعلی ام- را پس از چندی روشن کرده ام ک تایپ کنم و در این آخر هفته ی خوابگاه لابلای جزوات قلب و فارما دوخط درمیان با فکر میکنم ب اینکه فردا بچه هام آزمون دارند ب کنکور و باعث و بانی زندگی نکبت بار کنکوری فحش میدهم و فکر اینکه وسط این روزهای شلوغ, کی سوالهای کلاس جمع بندی زیست را طرح کنم و کی گوشی پزشکی بخرم ک باهاش بروم بیمارستان و بجای سرکشی مریض ها بالاخره یک شرح حال سمیولوژی واری برای این ترم گرفته باشم..
و اینطور وقت ها بیش از پیش نگران دخترم میشوم ک در روزگار او چ سخت است گذر از دبیرستانی بودن و چ سخت تر من ک باید پا به پای او بگذرانم این روزگار دوباره را .. و چ سخت تر از سخت تر اگر پسرم باشد ..
۹۳/۰۹/۰۷