آره .. عین فیلما ..
تازه پیداش کردی و هر روز تو دلت میگی خدایا شکرت و هر روز واسه ازین به بعدتون داری برنامه ریزی میکنی ..
با یه هیجانی لب تاپت ُ آوردی و داری روشنش میکنی که کلی چیز نشونش بدی ..
(دمپایی ها رو هم از دم در ورداشتی که حواس "دوستان" رو باز پرت نکنه ..)
باز با همون لبخند ویژه ش سعی داره خودشو مشتاق نشون بده ولی یه جور عجیبی نگات میکنه ..
بعد میگی : راستی چی میخواستی بگی؟ بگو دیگه من نمیتونم تا آخر امتحانا صب کنم دارم ازفوضولی میمیرم ..
میگه: نه نه! اونو که بعد امتحانا میگم .. مامانم گفته فعلا نگم بهت ..
حالا مثلاً چی میخواد بگه؟ لابد خواستگار واسم اومده نمیگه فکرم مشغول نشه ..
بعد دوتایی ریسه میریم .. یعنی انگار از پیدا کردن همدیگه اونقد هیجان زده ایم که فقط میخوایم الکی بخندیم ..
و من همش سعی میکنم فکرمو منحرف کنم ازینکه چیزی که میخواد بگه نکنه خبر بدی باشه ..
با اینکه ترسش افتاده به جونم سعی میکنم هنوز لبخند بزنم ..
میگم ببین امتحانا واسه من تموم شده س .. بگو بابا .. بگو ..
میگه : واقعاً؟
میگم : آره بابا .. بگو .. و همچنان خودمو مشغول پبدا کردن فایل هام میکنم ..
میگه: خب ..
من دارم می رم ..
.
.
.
سر جام خشکم میزنه ..
اینکه بگم نشنیدم و دوباره بگو فایده نداره .. چون شنیدم .. و همونی بود که می ترسیدم بگه ..
انگار منتظر بود عکس العمل منو ببینه .. همش تو چند لحظه ی کوتاه سکوت و ..
گفتم :
- مّــی دونستم اینو میگی ..
بعد انگار که از خودم انتظار یه دل سیر گریستن رو دارم لب تاپ ُ از رو پام هل میدم رو فرش .. عینکمو درمیارم که خیس نشه .. میندازمش رو لب تاپ .. بعد تو چی کار میکنی؟ میگی: اَاَ.. عین فیلما .. بعد ادای عینک دراوردن منو درمیاری و می خندی .. هی می خندی ..
منم خودمو میکشم کنار دیوار و زانوامو بغل می کنم .. هق هق من تو خنده های تو گم میشه ..
بعد انگار که باورت شده که من جدی ام و دارم زار می زنم .. میای کنارمو میگی ببین با من شوخی نکن باورم نمیشه بخاطر من داری گریه میکنی .. هر کی بیاد تو اتاق فک میکنه ما 10 ساله با هم دوستیم .. هنوز میخندی..
میخوام سرت داد بزنم .. بگم اصلاً چرا اومدی؟ من داشتم به زندگی مسخره م عادت می کردم .. داشتم به سیب زمینی شدن عادت می کردم .. داشتم به "با همه بودن و با هیشکی نبودن" عادت می کردم ..
.
.
آره .. همه چی عین فیلماست ..
من از گریستن به جایی نمیرسم .. این یکی دو روز باقی مونده رو می ترکونیم ..
حالا هر چقد دوست دارن به ما تیکه بندازن .. انقد چپ چپ نگا کنن تا چششون درآد .. دیگه دمپایی هامم ورنمیدارم وقتی میام تو اتاقت .. دیگه روزای آخره .. ترم بعد همه چیو میفهمن .. دلشون هم خنک میشه یحتمل ..
.
.
نمیدونم چرا اومدی .. ولی میدونم حالا که داری میری من نمیتونم بگم میشم همونی که بودم.. یعنی نمیتونم راستش ..
حکایت اون "بله" ایه که میگی و دیگه نمیتونی بزنی زیرش ..
حالا تو اسطوره میشی .. عین فیلما ..
و من شاید جای تورو بگیرم .. همه ی تلخی هایی که این ترم بهت گذشت باید به منم بگذره..
شاید باید جور تورو بکشم ..البته اگه اونایی که باید, قد تو آدم حسابم بکنن ..
شاید منم یه روزی رفتم .. خدارو چه دیدی ..
تو هم بیکار نباش و به ادامه مسیر بیاندیش
هدف بزرگتر از این حرفاست و همچنان عقبیم ... تو اون وبلاگ ک بهت معرفی کردم یه پست جالب خوندم راجع به " شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره" حتما بخونش!
منتظر تازه هات میمونم. ایجا ک اومدم فهمیدم ک چقدر باید سرعتمون رو بیشتر کنیم
یا حق