هی هات از این بیایان ..
4 روزه دارم می نویسم :
اپیتلوم مطبق سنگفرشی غ شاخی تا شاخی ..
لامینا پروپریا از بافت هم بند متراکم نامنظم ..
حاوی عروق خونی / غدد سروزی موکوزی و عقده های لنفاوی ..
تموم بافت های وجودمو با تک تک سلول هام حس می کنم ..
5 روزه فقط منم .. منم و بازنویسی و مرتب کاری و ترجمه ی 7 فصل جزوه ی بافت اختصاصی برای یه سری آدم که قراره دکتر شن .. که میخوان دکتر شن .. که دوست دارن دکتر شن .. آدمای موفقی بشن و به جامعه شون خدمت کنن ..
.
.
پاکنم تموم شده .. دستمال کاغذی ها – لوله ای – بسته ای – جیبی .. ته کشیدن ..
سطل آشغال دیگه ظرفیت یه پوست پسته هم نداره ..
کف اتاق مملو از چرک پاکنه .. و خورده بیسکویت ..
یخچال خالی شده .. حتی دایجستیو های کاکائویی ..
کوکو هایی که "میم" گذاشته بود این چند شام تنهایی رو باهاشون سر کنم ..
4 روزه اتاق ساکته .. کسی از خنده ریسه نمی ره ..
کسی یهو نمیپره تو اتاق با یه لحن خیلی لوسی بگه سلااام !!
10 نفر هی نمیان و برن که تموم رفتارای 45 نفر کلاس و تحلیل و بررسی کنن ..
.
.
هوا داره سرد میشه .. خیلی سرد ..
دیگه عضلات مخطط دستم ATP ندارن ..
دیگه حتی شریانهای آناستوموزی نوک انگشتام .. هیپودرم پوستم ..
سرد .. تاریک و سرد .. به اندازه ی سرمای یک شب کویری ..
اینجا حیاط دانشکده ست .. یه دانشکده در قلب یک کویر ..
دیگه باید برگردم ..
مطالبت خوبه ؛ اما باید عامیانه بنویسی چونکه تو می نویسی تا دیگران بخوانند ، پس در فهم و درک خوانندگان بنویس. و البته یادت نره پیش من نیز بیا!