اینجا ..

نو شدن زمان می برد ..

اینجا ..

نو شدن زمان می برد ..

اینجا ..

از آنجا شروع شد که من گفتم:
من اینجا -یعنی توی این فضای مجازی-
بیشتر خودم هستم ..
و شنیدم:
خب خودتان را عوض کنید،
خودی که به درد خدا نخورد، بی خود است ..
گفت خودش را می گوید اما ..
من را می گفت.
و از آن روز این قصه آغاز شده است
و این داستان ادامه دارد ..

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۲۱ ب.ظ

این یک تراژدی ست.

این یک تراژدی ست. قدم هایم سنگین است. اما بسمتشان می روم. حالا رسیده ام و به شیشه نگاه می کنم. بیشتر از بیست جفت چشم زل زده اند توی چشمهایم. مظلومانه/ ملتمسانه .. شاید هم .. کینه ورزانه .. . روپوش سفیدم برایشان خاطرات خوبی را تداعی نمی کند. شاید آن یکی را که دیروز بردند و بازنگرداندند جفت ِ یکی از همین چشمها بوده باشد. با این حال دستکشها را دستم می کنم. برخلاف خیلی از بچه ها با این قسمت مشکلی ندارم اما حتی فکر کردن به قسمت دوم ماجرا دست و دلم را ریش می کند. من چه کار دارم می کنم؟ .. دست برده ام توی شیشه ای که تهش را آب و لجن ها پوشانده اند. خیلی سریع یکی از خوش آواز ترهایشان را توی مشتم می گیرم. می گویند نرهایشان فقط می خوانند. خودش را توی دستم باد کرده است. و قور قور می کند. مثلاً میخواهد من را بترساند. می برمش بسمت سینک آزمایشگاه. کف دست دیگرم میگذارم . دست هاش را زیر انگشت نشان و پاهایش را زیر انگشت کوچکم نگه می دارم . انگشت شستم را که پشت گردنش بگذارم مهار می شود. اما از تک و تا نمی افتد. اینجا قسمت دوم ماجراست..

عین. کاف.
پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۴۰ ب.ظ

لطیف ..

لطیف نمازی که پشت شما خواندیم.. توی این خانه ی لطیف تر .. با سه صف .
و این همه قریب بودن و مهم بودن را من کی می توانستم تصور کنم ؟ ..
و این همه حرف خوب را .. که بر دلم بنشیند ..


عین. کاف.
يكشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۳:۵۰ ق.ظ

شاید این اولین ماه رجب باشد که..

امشب را تا سحر چشم نگاه داشتیم ..
شاید چیزی عاید ما هم بشود ..
عین. کاف.
يكشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۱۹ ب.ظ

از این بیابان ..

.
.
دل من گرفته زینجا ..
هوس سفر نداری
، ز غبار این بیابان .. ؟
همه آرزویم امّا ..

چه کنم که بسته پایم
چه کنم که بسته پایم

چه کنم که بسته پایم

چه کنم که بسته پایم

چه کنم که بسته پایم ..

.

.

عین. کاف.