چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۴۷ ب.ظ
تلخ حقیقتی ستــــــــــــ ..
آنقدر درگیر فلسفه و منطق و اثبات و ادله ی عقلی و بندرت نقلی می شویم ..
که رقّت قلبم را وقتی روبروی بارگاهش می ایستم و اذن دخول می خوانم فراموش می کنم ..
یعنی این را خودم نفهمیده بودم .. این را وقتی یادم انداختی که وقت ِ جوشن خواندن دیگران و اشک ها و راز و نیازهایشان ما داشتیم از امکان تشکیک توی فلان حکم و دلیل نپذیرفتن توجیهات فلان آقا در برابر فلان شبهه بحث می کردیم فهمیدم ..
من حس می کنم حتی حرف زدن از این اتفاق دوست نداشتنی هم خوب نیست ..
دلم یقین می خواهد .. ایمان قلبی .. شور با شعور .. و خیلی چیزهای دیگر ..