شاگردانه .. عاشقانه ..
یکی از زیباترین صحنه های زندگیم وقتیه که بندهای روپوش سبز استاد"ی" رو از پشت گردنش واسش گره می زنم وقتی سر کلاس نورو ی عملی با اون موهای جو گندمی فرفری با روپوش شلخته و کج و کوله نشسته و دستش تو مغز و نخاع و مایع سی اس اف اون بخت برگشته هاست .. و سعی داره با حوصله ی بی نظیرش و لهجه ی ترکی فوق العاده ش "سااامپاااتیچ پارااساامپااتیچ" و هزار تا اسم کوفتی و راه عصبی جدید و توی کله ی ما فرو کنه .. شیفته شم یعنی ..
ویرایش(یک ترم بعد):
دکتر "ی" را دوست ندارم .. دیگه دوست ندارمم!