دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۲۹ ق.ظ
ترمی که گذشت ..
حاصل این دو هفته مرخصی خود خواسته و باصطلاح اصطراحت هم نتیجه اش هر روز یک طرفی رفتن و با آدم های قدیمی و جدید هی حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن شد ..
نه اینکه از مجموع این چند هفته ناراضی باشم -که من باب تغییر روحیه و دانشگاه گردی ها و صله ارحام و دیدن آدمهای خوب و شنیدن حرف های خوب تر خیلی هم حس خوبی بود- اما حالا حس میکنم حداقل به اندازه این همه "حرفــــــــــــــــــــ " دیگر بهتر است بروم محض رضای خدا کمی هم بخوانم/ کار کنم ..
و آخرش هم از تلخ ترین و بهترین تجربه های ترمی که گذشت :
به شخصیت اطرافیانتون بیشتر دقت کنید ..
بخاطر اونهایی که از "عیب" هات به خودت گفتند از سر اینکه دلشان نمی آمد خوبی هات بخاطر اون عیب ها دیده نشه هزار بار خدا رو شکر کن ..
و اونها رو که انتظار دارند ذهنشون رو بخونی و از چشمهاشون بفهمی که چقدر حرف میخوان به تو بزنند که بخاطر هزار مصلحت بی خیالش شده اند و منتظرند همه چیز خودبخود حل بشه ، سرزنش نکن .. که خودت خیلی وقت ها از همین ها بودی ..
اینکه اگه آدمها چیزی نمیگن و اغلب میخندن حتی .. دلیل نمیشه که همه چی آرومه ..
و بی ربط اینکه اگه هنوز از دیدن سرنگ و خون و الحاقاتشون رنگت عین گچ میشه و خطر فینت کردن در کمینته اصلا دلیل نمیشه که اشتباه کردی اومدی پزشکی .. حتماً درست میشه که همه میگن دیگه ..
القصه هر روز که میگذره میفهمم آدم چقدرررر جا داره بزرگ بشه .. صبور بشه .. پخته بشه ..
۹۱/۱۱/۳۰
سلام عاطفه
مخاطب همیشگی وبلاگت هستم
زود به زود بنویس آباجی
+راس میگن درس میشه!:-)