اینجا ..

نو شدن زمان می برد ..

اینجا ..

نو شدن زمان می برد ..

اینجا ..

از آنجا شروع شد که من گفتم:
من اینجا -یعنی توی این فضای مجازی-
بیشتر خودم هستم ..
و شنیدم:
خب خودتان را عوض کنید،
خودی که به درد خدا نخورد، بی خود است ..
گفت خودش را می گوید اما ..
من را می گفت.
و از آن روز این قصه آغاز شده است
و این داستان ادامه دارد ..

يكشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۱، ۰۵:۵۱ ب.ظ

امروز را ..

 

 

شاید تو خواستی که غزلی را که نذر توست

اینگونه زخـــــــــم خورده و بی سر بیاورم

 

یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم

آن قطعه را نشــــــــــــــــــــــد به غزل دربیاورم

 

یک پرده خواندی از روی نی، آتشم زدی

این شعـــــــــله را چگونه به دفتر بیاورم

 

با حنــجر تو کاری اگر خنجـــــری نداشت

کاری نداشــــــــــت واژه ی بهتر بیاورم

 

وقف تو اشک ها و غزل هام تا اگر

گفتی گواه عشــــــــــــق بیاور بیاورم

 

فصل عـــــــــــــزا تمام شد اما چگونه من

پـیــــراهن عــــــــــــزای تو را در بیاورم

 

تا می وزید نام تو پر می کشید دل

چیزی نمانده بود که پر در بیاورم

 

نزدیک بود در تب گودال قتلگاه

از عرش ربــــــنای تو سر در بیاورم

 

با اشـــــــک آمدم به وداعت که لااقل

آبی برایـــــــــت این دم آخر بیاورم

 

این واژه ها به کار رثـــــایت نیامدند

با زخم های تو چه برابر بیاورم؟

 

آخر نشــــــــــــــــد که آب برایت بیاورند

این روضه را گذاشتم آخر بیاورم

 

امسال هم دعای فرج بی جـواب ماند

من می روم برای تو یــــــــاور بیاورم ..

 

قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست

این بیت هم سر غزلی که فدای توست

 

-حسن بیاتانی-

 عاشورای 91. دانشگاه هنر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۰۵
عین. کاف.

نظرات  (۶)

چه ظرافتی در این شعر هست...

.

.

.

خدا را شکر میکنم به خاطر "جمع" مان...

خدا را شکر میکنم جایی هست که درد هایت  را حتی گاهی لازم نیست به زبان بیاوری .. چون چشمانت را میخوانند..

خدایا شکر که کسی پیدا میشود چشمانم را بخواند.. بی آنکه سختی چرخاندن زبانی را که برایم سنگین تر از هر سنگینی می شود را تحمل کنم..

 

نمیدانم برکت این روزها را مدیون دعاها و یا نجوای شبانه ی کدامین از بچه های "جمع" مان  هستم .

خدایا شکر.... بابت این برکتی که به فکرمان دادی..

نویسنده:
اگه هرکی چند تا دوست مثل تو میداشت .. چی میشد !!!!
باورم نمیشه بلخره به یه قالب ی رسید وبلاگت، که بپسندم من !
:)
نویسنده:
چ جالب ..
اما موقتیه خودم زیاد نمی پسندم قالبش رو!

قشنگ بود.

 

میدونم خیلی حالت گرفته میشه از همچین نظر های کلی و تعارفی ای ولی واقعا قشنگ بود!

نویسنده:
نه چون تو "میم" ی ..
اینم ازین نظرای کلی و تعارفی نیست .. میفهمم !

به "میم" : تو هم از آن سرمایه های گران قدری برای "جمع" مان ها..

با عاطفه موافقم عاشقت میشم وقتی جدی از ته افکارت حرف میزنی...

نویسنده:
میم جان چقدر طرفدار داری ما نمیدونستیم!

آقا ما خاک پای بچه های خطیم.

چه ناشناس باشن چه شناس!

و بستگی داره سرمایه رو چی تعریف کنیم...

نویسنده:
در راستای شکسته نفسی بود جمله ی آخرش ..

میم جان همین جوری جدی صحبت کن:" و بستگی داره سرمایه رو چی تعریف کنیم..." تا هی ما حظ ببریم از این همه جدیت!!!

 

راستی نظرت چیه" اینجا.." رو پاتوق بچه های خط کنیم؟ نظر "ع."  هم اصلا مهم نیست!!!!

نویسنده:
عزیزم حس نمیکنی شان بچه های خط میاد پایین؟! نظر میم هم اصلا مهم نیست ..
ضمن اینکه بقیه به اندازه ی من و میم که بیکار نیستن ..
(در راستای خودکم بینی خودم و میم : ) )
(الان میاد میگه جمع نبند، واستا)

دیدگاه شما

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی